أَمْ یَحْسُدُونَ اَلنّٰاسَ عَلىٰ مٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنٰا آلَ إِبْرٰاهِیمَ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ آتَیْنٰاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (٥٤)نساء


بلکه حسد می‌ورزند با مردم چون آنها را خدا به فضل خود برخوردار نمود. که البته ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و به آنها ملک و سلطنتی بزرگ عطا کردیم


انسان ها موجوداتی اجتماعی هستند که با هم ارتباط برقرار می کنند و ارتباطشان هم از طریق کلامی و غیرکلامی یا با زبان بدن است. بعضی از آدم ها در مقطع خاصی از زندگی شان یا در بیشتر اوقات به ما حس منفی و برخی دیگر نیز حس مثبت می دهند. پس انرژی مثبت یا منفی چیزی است که از ساختار درونی شخصیت افراد برمی خیزد و از طریق گفتار، رفتار و زبان بدن شان به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه به دیگران منتقل می شود. 

مسابقات کشوری دانشگاه بود من که همیشه رشته حفظ شرکت میکردم خبر دادن که امسال اساتید حفظ ندارن تصمیم گرفتم رشته ترتیل شرکت کنم در صورتی که هیچ تجربه ای از شرکت در این رشته نداشتم 


تو اتاق من چند تا استاد دیگه بودن که از شهر های دیگه اومده بودن و بعد از آشنایی از هم میپرسیدیم که چه رشته ای شرکت کردید تا بفهمیم که با هم رقیب هستیم یا نه ؟


یکی از اساتید ازمن پرسید که چه رشته ای شرکت کردید ؟ گفتم ترتیل ولی حافظ هستم چون پارسال مقام حفظ داشتم امسال باید ترتیل شرکت کنم .


این استاد تا شنید من حافظ هستم شروع کرد به غر زدن که شما حفاظ چرا ترتیل شرکت میکنید و چیزای دیگه ای که دیگه نمیتونم بگم! چیزی که خیلی برام تعجب انگیز بود کلام آخرش بود که اول فک کردم داره شوخی میکنه ولی کم کم که حرف میزد بیشتر داشتم از حرفاش میترسیدم این خانم استاد با جدیت و کمی حرص به من گفت ایشالا نتونی بخونی ایشالا اعراب بزنی ایشالا اصلا رتبه نیاری!!! من که دهنم بازمونده بود از این حجم از انرژی منفی فقط  گفتم شوخی میکنی ؟ گفت نه جدی میگم ! شما حافظا فلان شما حافظا بیسار. با اینکه پیش خودم گفتم به دعای گربه سیاه بارون نمیاد اما تو دلم کمی خالی شده بود گفتم نخیر ان شااله مقام میارم ولی اون با شدت بیشتری حالا داشت روحیه منو تضعیف میکرد همچنان من مات و مبهوت از این استاد مونده بودم که البته اینم بگم ایشون  از شهرستان های استان  کردستان بود , شاید من به فرهنگ اونا آشنایی نداشتم ! 


همچنان با این انرژی منفی داشتم کلنجار میرفتم اما شروع کردم به تمرین کردن, خلاصه چشمتون روز بد نبینه موقع قرائت من شد قرعه رو برداشتم شروع کردم به تلاوت که دیدم اصلا نفسم بالا نمیاد خیلی عجیب بود تا حالا اینطوری نشده بودم , هر کاری میکردم منجر به وقف میشد خلاصه با صوت و لحن خوب، وقف و ابتدای پایین کارمو خراب کرد! نتونستم مقام بیارم خیلی ناراحت شدم همش میگفتم کاش این جوری کاش اون جوری! ولی دیگه کار از کار گذشته بود دیگه نمیشد برگردی عقب .

اختتامیه و اهدای جوایز شد و من حتی تو مراسم اختتامیه هم حوصله نداشتم شرکت کنم 


حالا معنی این همه انرژی منفی رو بیشتر درک میکردم و اون خانم تونسته بود روحیه منو خراب کنه 


یکسال گذشت, سال بعد تو مسابقات کشوری دانشگاه آزاد دو باره اون خانم رو تو آسانسور دیدم  البته این دفعه با سعیده بودم که اون خانم تا منو دید سلام کرد و گفت چه رشته ای هستی ؟بازم ترتیل اومدی؟ دیدی دعام گرفت پارسال؟ ایشالا اگه ترتیل هستی بازم رتبه نیاری!  اومدم بگم نه امسال حفظ شرکت کردم که دیدم سعیده فوری برای اینکه من با اون خانم حرف نزنم گفت مامان جان پیاده شو رسیدیم و از آسانسور پیاده شدیم و خدارو شکر دیگه این خانم رو ندیدم تا زمانی که مسابقه تموم شد, وقتی دیدمش با تعجب ازم پرسید چی شد؟  و با خوشحالی گفتم خدارو شکر اول شدم ! و دیدم جز سکوت هیچ جوابی نداشت

خدایا چه زیبا یاد دادی که پناه ببریم به تو از شر حسود زمانی که حسد میورزد .که جز این راهی نیست .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها