وَ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ بِغَیْرِ مَا اِکْتَسَبُوا فَقَدِ اِحْتَمَلُوا بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِیناً (٥٨)احزاب



و آنان که مردان و ن با ایمان بی‌تقصیر و گناه را بیازارند (بترسند که) دانسته بار تهمت و گناه آشکار بزرگی را برداشته‌اند



اخبار داشت در مورد قتل یکی از اشرار تهران در زندان خبر میداد 

خیلی جالب بود روی همه بدنش خال کوبی بود و انگار تمام اهداف زندگیشو رو روی  بدنش نوشته بود و خودش رو معرفی کرده بود یکی از اهدافش این بود بکش تا زنده بمانی 

البته قسمت زنده بمانی رو دیگه دست خودش نبود .

 

روز چهار شنبه خاک سپاری یکی از زن عمو هام بود وقتی وارد بهشت زهرا شدیم دیدم همه جا پر از پلیس و گارد ویژه هست برادرم گفت وحید مرادی رو قراره امروز خاک کنن یه لحظه خیلی خوشحال شدم با ذوق از داداشم پرسیدم  واقعا!!!!

 دیدم برادرم گفت حالا تو چرا هیجانی شدی گفتم آخه نمیدونی چقدر دوست داشتم بدونم چطوری تشیع میشه .

تو قطعه منتظر خاک سپاری زن عمو بودیم قرار بود تو قبر پسرش که چند سال پیش فوت کرده بود گذاشته بشه 

قبر اماده بود بقیه رفته بودن غسالخونه .

دیدم از قطعه های روبرو صدای بلندگو و مداحی میاد 

داداشم گفت بیا به ارزوت رسیدی اینم وحید مرادی گفتم واقعا!!!!!

 درست روبروی قطعه ای بود که ما خاک سپاری داشتیم 

جمعیتی که دیده میشد خفن ترین قیافه هایی بود که تا حالا دیده بودم 

همه مثل وحید مرادی اهدافشون رو روی بدنشون خال کوبی کرده بودند 

هیکل های درشت و

جالب بود معمولا تشیع ادم های معمولی و حتی ادم های خیلی خوب رفته بودم خیلی دلم میخواست ببینم این ادم که از اشرار تهران بوده چطوری تشیع میشه 

از کسانی که زیر تابوت بودند و بقیه کاملا قضیه روشن بود ودائم از بلند گو پخش میشد که ایشون نوکر امام حسین بوده و اربعین یادتون هست البته این یاد آوری برای هم قطار هاش بود و الا ما که چیزی یادمون نمیومد 

بعد از دیدن جمعیت و ادم هایی که هر کدومشون دیدنی بودن گفتم منم برم جلوتر ببینم چه خبره !

دیدم دستمو گرفت گفت کجا ؟

گفتم برم جلوتر بهتر ببینم پلیس اینجا زیاده ترس نداره .

گفت این پلیسا خودشون اینجا وایسادن نمیرن جلو  تو میخوای بری جلو گفتم یعنی چاقو دارن شلوغ میشه راست میگی از دور نگاه میکنم گفت چاقو چیه همه اسلحه دارن گفتم جدی ؟ احساس کردم منو داره میترسونه چون من تو این کارا خیلی کنجکاوم این کارو کرد که من نرم جلو .

دیگه زیاد حواسم به خاک سپاری زن عمو نبود حواسم به قطعه روبرو بود 

داشتم میگفتم نگاه کن چه جمعیتی اومده اینا از کجا اومدن که دیدم یه آقایی بغل دستم با یه صدای لاتی اصفهانی گفت ما دیشب از اصفهان راه افتادیم خیلی ها هم مثل ما از شهرستان ها اومدن 

گفتم یعنی اینقدر واجب بود 

دیدم آقاهه گفت بله برا آقا وحید .

داداشم زد بهم گفت ول کن بابا خب اینم بالاخره طرفدار داشته تا سرتو به باد ندی همینطور کنجکاوی کن .

سرگرم خاک سپاری بودیم که دیدیم صدای تیراندازی و همه تو خیابون های بهشت زهرا فرار میکردن به یه طرفی 

یه آقایی در حالی که دستاش میلرزید اومد تو قطعه کنار ما و داشت به دوستاش میگفت نییاد اینجا پلیس هست

 زود بهش گفتم چی شده این لات و لوت ها تیراندازی کردن 

دیدم گفتم لات و لوت چیه گفتم وحید مرادی از اقوام بودن 

گفت از اقوام نزدیکتر دیدم الان باید دیگه مواظب حرف زدنم باشم 

گفتم عه پس خدا رحمتشون کنه 

دیدم دختر عموهام دارن از خنده میترکن گفتن زهرا یه لحظه 180 درجه تغییر کردی گفتم چکار کنم ترسیدم 


یاد حرف برادرم افتادم که گفت همشون اسلحه دارن 

روز جالبی بود یه اتفاق جدید رو دیدم 

حالا میفهمم که همه انسان ها برا خودشون الگو هایی دارن که براشون محترمه فرقی نمیکنه خوب یا بد باشه

البته این تشیع ها خوبه ولی تازه بعد از خاکسپاری زندگی جدید و ماجرا های جدید شروع میشه که نمیدونم این جمعیت آیا تاثیری داره یا نه ؟


خدایا ازت میخوام برزخ رو برای من راحت تر از دنیا قرار بدی


الهی آمین


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها