فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَمَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ۲۴۹ بقره


و چون طالوت با لشکریان [خود] بیرون شد گفت‏ خداوند شما را به وسیله رودخانه‏ اى خواهد آزمود پس هر کس از آن بنوشد از [پیروان] من نیست و هر کس از آن نخورد قطعا او از [پیروان] من است مگر کسى که با دستش کفى برگیرد پس [همگى] جز اندکى از آنها از آن نوشیدند و هنگامى که [طالوت ] با کسانى که همراه وى ایمان آورده بودند از آن [نهر] گذشتند گفتند امروز ما را یاراى [مقابله با] جالوت و سپاهیانش نیست کسانى که به دیدار خداوند یقین داشتند گفتند بسا گروهى اندک که بر گروهى بسیار به اذن خدا پیروز شدند و خداوند با شکیبایان است



داستان طالوت و راز درخواست فرمانده , و آزمایش سربازان فقط با نوشیدن آب .

وقتی فکر میکنم این سه دسته چقدر با هم تفاوت داشتند , دسته اول بدون هیچ تردید خواسته اول فرمانده رو اجابت کردند , آفرین و دسته بعد کمی سست تر به اندازه کف دست خوردند و گروه سوم که همیشه مشکلات را اونا درست میکنند سر گذاشتند به آب تا هلاکت خوردند. 

سفره انقلاب بعد از پیروزی پهن شد چه زیبا عده ای که زحمت زیادی هم کشیده بودند حتی لب های خود را به این سفره تر نکردند, عده ای ادعا کردند صاحب سفره هستند دستی به سفره بردند و عده ای سفره را غارت کردند 


گروهی در آزمایش شکم، شکست خوردند و گروهی در مواجهه و برخورد با دشمن خود را باختند.

کسانی که دستشان به اموال مردم یا اموال دولتی رسید، ولی با کرامت وزهد از کنارش گذشتند و حرص و طمع آنان را آلوده نکرد، مومن واقعی بودند و هستند و کسانی که دست درازی کرده و به اصطلاح پشت خود را با ذخیره آن اموال می بندند، مؤمن واقعی نیستند.

و هنوز به برکت گروه اول هر چند کم بودند ولی پر برکت , امروز پرچم ایران سر بلند و پیروز در راهپیمایی تجلی کرد .


بعضی از آمارها خیلی قشنگن , امروز چهلمین بود , چهلمین باری که رفتم و حاضری زدم و با صدای بلند گفتم حاضر .

چهل سال پیش یادش بخیر چه روزای قشنگی بود و من خوشبختانه تو سنی بودم که انقلاب رو دیدم مخصوصا که خونه ما مرکز شهر تهران بود و بیشترین اتفاقات انقلاب هم اونجا بود .

حکومت نظامی از ده شب شده بود تا 5 صبح , یه دفعه دولت اعلام کرد حکومت نظامی از 4 بعد از ظهر , امام هم در مقابل اعلام کرد ساعت 4 بعد از ظهر همه بیان بیرون , یادمه تمام اهل کوچه با خانواده اومده بودن بیرون یادش بخیر و این آخرین نفس های طاغوت بود, تسلیحات رو گرفتن همه دستشون اسلحه و سر نیزه بود و چیزای دیگه .

 بعد زمانی که از رادیو اعلام شد که پیروز شدیم و رادیو در دست انقلابیون هست دیگه شور و هیجان و شادی همه جا پیچید و پیروز شدیم .


حالا , امروز بعد از چهل سال زیر بارون کنار مردم بودم چقدر زیبا بود , از متولدین دهه 20 تا 90 رو تو راهپیمایی میدیدم .

فاطیما یکی از شاگرد های لبنانی من بود که امروز  به راهپیمایی اومده بود و اولین بارش بود ،خیلی شگفت زده شده بود میگفت من تا حالا از نزدیک راهپیمایی 22 بهمن رو ندیده بودم , قبلا از تلویزیون می دیدم و همیشه فکر میکردم این همه جمعیت صحنه های تکراری هستند و کنار هم چسبیده شده و فکر میکردم فقط شعار داده میشه اما حال و هوای جشن و سرور و حس غرور ملی رو درک نکرده بودم ولی امروز خیلی قشنگ بود و دیدم که خانواده ها همه خودشون با اراده شخصی اومده بودند پیر و جوون!

منم از اینکه این خاطره و حس خوب رو مردم کشورم به  فاطیما  منتقل کرده بودند خیلی خوشحال بودم و احساس غرور میکردم


آفرین به پدر و مادر هایی که بچه هاشون رو لااقل برای دیدن این صحنه ها اورده بودن

خدایا 

ایران را همیشه سربلند و سرفراز حفظ کن


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها